تا توانی از نیکی کردن میاسا و خود را به نیکی و نیکوکاری به مردم نمای و چون نمودی به خلاف نموده مباش
قلمرو فکری:
تا می توانی از نیکی کردن آسوده نباش (پیوسته نیکی کن) و خودت را به نیکی و نیکوکاری به مردم نشان بده و وقتی خود را به نیکی و نیکوکاری به مردم نشان دادی ، برعکس آن چه خود را نشان دادی، رفتار نکن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نمودی |
نشان دادی |
به خلافِ |
برعکسِ، ضدِ |
نموده |
نشان داده شده |
مباش |
نباش (فعل نهی) |
میاسا |
(بن مضارع از آسودن) آرام نگیر، از حرکت باز نایست، آسوده نباش (فعل نهی) |
||
نما |
(از مصدر نمودن) نشان دادن، نمایش دادن، نمایاندن، آشکار کردن، آشکار شدن |
مفهوم:
سفارش به نیکی و نیکوکاری ، دوری جستن از دورویی و ریاکاری ، یکی بودن ظاهر و باطن
به زبان دیگر مگو و به دل دیگر مدار تاگندم نمای جو فروش نباشی
قلمرو فکری:
به زبان سخنی دیگر نگو و به دل خودت اعتقادی دیگر نداشته باش (سخنت با باطن و نیّتت یکی باشد) تا مانند کسی نباشی که گندم را نشان می دهد و جو را می فروشد (گفتار و کردارت به ظاهر درست باشد ولی باطنت زشت و نادرست.)
قلمرو ادبی:
گندم نمای جو فروش بودن ß کنایه از حیله گری در خرید و فروش، کنایه از افراد ریاکار و دورو (کسی که گفتار و کردارش به ظاهر نیکو نماید ولی باطنش زشت باشد یا آن که خویشتن یا چیزی را به ظاهر خوب نماید و در واقع چنان نباشد)، این عبارت مثل یا ضرب المثل است
مفهوم:
پرهیز از ریاکاری و دوری از تظاهر و دورویی، دعوت به درستکاری و نیکوکاری
اندر همه کاری داد از خویشتن بده، که هر که داد از خویشتن بدهد، از داور مستغنی باشی
قلمرو فکری:
در همه ی کارهای خودت به عدالت و انصاف رفتار کن؛ زیرا هر کس در کارهای خودش به عدالت و انصاف رفتار کرد، نیازی به قاضی ندارد. (سفارش به عدل و داد، اجرا کردن عدالت و انصاف در کارها)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
داد |
[مقابل بیداد] عدل، انصاف |
مستغنی |
صفت فاعلی از استغنا، بی نیاز |
قلمرو ادبی:
داد چیزی را دادن ß کنایه از حق چیزی را چنان که شایسته است ادا کردن، با آن چیز به عدالت رفتار کردن
و اگر غم و شادیت بُوَد، به آن کس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد
قلمرو فکری:
اگر غمگین هستی غم خود را به کسی بگو که غمخوارت باشد و اگر شاد هستی خوشحالی خود را به کسی بگو که با شادی تو، شاد شود
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بُوَد |
باشد |
تیمار |
خدمت و محافظت از کسی که بیمار باشد، اندیشه |
قلمرو ادبی:
تضاد ß غم و شادی
تکرار ß غم و شادی
مفهوم:
آشکار نکردن راز دل خود پیش هر کسی، بیان درد خود به انسان درد آشنا
و اثر غم و شادی پیش مردمان، بر خود پیدا مکن
قلمرو فکری:
و نشانه و تاثير غم و شادی را نزد مردم در چهره ات آشکار نکن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیدا مکن |
آشکار و ظاهر نکن |
اثر |
نشان |
مفهوم بیت:
خویشتن دارو بلند همّت بودن، پنهان کردن راز درونی از دیگران، داشتن روح بزرگ و بلندی طبع
به هر نیک و بد، زود شادان و زود اندوهگین مشو، که این، فعل کودکان باشد.
قلمرو فکری:
و به هر کار خوب و بد، زود شادمان و غمگین نشو، زیرا این رفتار تو، کار کودکان است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مشو |
نشو، نباش |
فعل |
رفتار، عمل، کار، کردار |
هرگاه بین واژه های «این، آن، همان، همین» و اسم بعد از آن بتوان مکث کرد و ویرگول قرار داد، ضمیر اشاره است نه صفت اشاره؛ مانند:
این، فعل کودکان باشد ß نهاد + مسند + فعل گذرا به مسند
قلمرو ادبی:
تکرار ß زود
تضاد ß نیک و بد
تضاد ß شادان و غمگین
مفهوم:
گذرا بودن غم و شادی، بردباری در برابر غم و شادی
بدان کوش که به هر مُحالی از حال و نهاد خویش بِنَگردی، که بزرگان به هر حقّ و باطلی از جای نشوند.
قلمرو فکری:
کوشش بکن که به هر کار بی اصل و ناممکنی، طبیعت و سرشت تو تغییر نکند (شخصیّت واقعی تو تغییر نکند و آشفته نشوی)، زیرا که انسان های بزرگ به هر کار درست و نادرستی عصبانی نمی شوند (شخصیّت واقعی آنها تغییر نمی کند و آشفته نمی شوند).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بِنَگردی |
تغییر نیابی |
نهاد |
طبیعت، سرشت، ذات |
حال |
طبیعت، وضعیت جسمی یا روحی انسان |
||
مُحال |
(اسم مفعول از احاله) تغییر یافته از روش و راه درست، باطل، بیهوده، دروغ، بی اصل، ناممکن |
قلمرو ادبی:
حقّ و باطل ß تضاد
از جای شدن ß کنایه از خشمگین و عصبانی شدن
مفهوم:
ثابت نگه داشتن شخصیّت و رفتار خود، آرامش خود را حفظ کردن
و هر شادی که بازگشت آن به غم است، آن را شادی مَشِمُر
قلمرو فکری:
و هر شادی که پایانش به غم و اندوه است، آن را شادی به شمار نیاور (دعوت به شناخت شادی واقعی).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مَشِمُر |
به شمار نیاور |
قلمرو ادبی:
غم و شادی ß تضاد
و به وقت نومیدی امیدوارتر باش و نومیدی را در امید، بسته دان و امید را در نومیدی
قلمرو فکری:
و به هنگام ناامیدی، امیدوارترباش و ناامیدی به امید وابسته است و پس از امید (=امید نابه جا) ناامیدی وجود دارد.
قلمرو ادبی:
تضاد ß امید و نومید
تکرار ß امید و نومید
قلب و عکس یک جمله ß نومیدی را در امید، بسته دان و امید را در نومیدی
فعل «بسته دان» در پایان جمله، به قرینه ی لفظی حذف شده است
مفهوم:
دعوت به امیدواری و امیدوار بودن در هنگام ناامیدی، در هم تنیده بودن امید و ناامیدی
رنج هیچ کس ضایع مکن و همه کس را به سزا، حق شناس باش؛ خاصّه قرابت خویش را؛ چندان که طاقت باشد با ایشان نیکی کن
قلمرو فکری:
تلاش هیچ کس را تباه و نابود نکن و به شکل شایسته، قدرشناس همه ی انسان ها به ویژه خویشاوندان خود باش؛ و آن اندازه که نیرو و توان داری به خویشاوندان نیکی کن
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خاصّه |
مخصوصاً، به ویژه |
سزا |
شایسته، لایق، درخور |
طاقت |
قدرت، توانایی، تحمّل |
چندان |
آن قدر، آن اندازه |
رنج |
اندوه، درد، تلاش، کوشش |
||
ضایع |
تباه، تلف، بی فایده، بی ثمر |
||
قرابت |
خویشی، خویشاوندی، نزدیکی؛ ولی در این جا منظور «خویشاوند» است |
||
حق شناس |
آن که حق نعمت یا خدمت و یاری کسی را در نظر داشته باشد و قدردانی و شکرگزاری کند |
مفهوم:
دعوت به قدرشناسی از مردم و خویشاوندان، نیکی کردن به خویشاوندان
و پیران قبیلهٔ خویش را حرمت دار ولیکن به ایشان مولَع مباش تا همچنان که هنر ایشان همی بینی، عیب نیز بتوانی دید
قلمرو فکری:
به پیران و بزرگان قبیله ی خودت احترام بگذار اما به آن ها بسیار علاقمند نشو تا هم چنان که دانش و فضیلت آن ها را می بینی، عیب و کاستی آن ها را نیز بتوانی ببینی
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
حرمت داشتن |
احترام داشتن، ارجمند داشتن |
هنر |
علم، معرفت، دانش، فضل، فضیلت، کمال |
حرمت |
آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد |
مولَع شدن بر چیزی |
حریص شدن بدان چیز، سخت شیفته و علاقه مند گشتن بدان |
مولَع |
(اسم مفعول از ایلاع) حریص گردانیده، بسیار مشتاق، حریص، آزمند، شیفته |
قلمرو ادبی:
عیب و هنر ß تضاد
مفهوم:
احترام گذاشتن به پیران و بزرگان، دیدن دانش و عیب انسان ها در کنار هم، دوری از دوستی افراطی، دعوت به واقع بینی
و اگر از بیگانه ناایمن شوی، زود به مقدار ناایمنی، خویش را از وی ایمن گردان
قلمرو فکری:
و اگر از بیگانه احساس ناامنی کردی، زود به اندازه ی در خطر قرار گرفتن، خودت را از او در امان نگهدار
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
ایمن |
در امان، سالم، در سلامت |
ناایمن |
خطرناک، دور از امنیت، در معرض خطر |
قلمرو ادبی:
تضاد ß ایمن و ناایمن
مفهوم:
دعوت به دوراندیشی کردن
و از آموختن، ننگ مدار تا از ننگ رَســـته باشـــی.
قلمرو فکری:
از آموختن دانش و آگاهی در زندگی احساس شرم، سرافکندگی و بدنامی نکن تا از سرافکندگی و رسوایی نادانی رهایی یابی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
رستن |
نجات یافتن، رها شدن |
ننگ |
بدنامی، بی آبرویی، سرافکندگی، خجالت، شرم |
مفهوم:
تاکید بر یادگیری و آموختن